?utm_medium=PPC&utm_source=Torob
بازی PS1 TARZAN DISNEYS
در سال 1999، استودیوی دیزنی پس از تجربههای موفقی همچون The Lion King و Hercules، انیمیشنی متفاوت را روانه سینماها کرد: Tarzan. داستان پسرکی که توسط گوریلها بزرگ شده و میان دنیای انسانها و حیوانات درگیر هویت خود است، به سرعت به قلب میلیونها کودک و نوجوان راه یافت.
در همان زمان، دیزنی تصمیم گرفت تا مانند آثار قبلی خود، این انیمیشن موفق را به دنیای بازیهای ویدیویی نیز بیاورد. اما این بار آنها به دنبال تجربهای پویا و اکشنتر بودند.
برای ساخت نسخهی کنسولی، وظیفه توسعه به استودیوی Eurocom Entertainment Software سپرده شد؛ تیمی بریتانیایی با سابقهای درخشان در ساخت بازیهای اکشن و پلتفرمر. وظیفه نشر بازی نیز به عهدهی Disney Interactive و Sony Computer Entertainment قرار گرفت.
هدف مشخص بود: بازیای بساز که نهتنها کودکان را سرگرم کند، بلکه حس واقعی ماجراجویی در دل جنگل را منتقل کند. آنها تصمیم گرفتند سبک بازی را پلتفرمر دو و نیم بعدی انتخاب کنند؛ تلفیقی از گرافیک دوبعدی در پسزمینه و کاراکترهای سهبعدی ساده، که برای قدرت پلیاستیشن 1 مناسب باشد.
یکی از نوآوریهای بازی Disney's Tarzan این بود که بازیکن در نقش تارزانِ کودک و سپس بزرگسال ظاهر میشد. بازی از همان ابتدا رشد شخصیتی تارزان را دنبال میکرد؛ از بازی با تورک و گوریلها، تا نبرد نهایی با کلیتون، شکارچی ظالم.
مراحل بازی متنوع طراحی شدند:
جنگل پر از درختان و تاکها
سورتمهسواری بر روی شاخهها
فرار از فیلهای خشمگین
نبرد با پلنگ سیاه (سابور)
و در نهایت، رویایی با کلیتون در طوفان
موسیقی متن بازی برگرفته از آهنگهای زیبای Phil Collins در فیلم بود، و فضایی حماسی و احساسی را برای مخاطب ایجاد میکرد.
بازی Disney’s Tarzan در تابستان 1999، همزمان با اکران فیلم، برای کنسولهای PlayStation 1، PC، و Game Boy Color منتشر شد. نسخهی PS1 پرفروشترین نسخهی آن بود و با استقبال خوبی از سوی خانوادهها و کودکان روبهرو شد.
منتقدان از گرافیک کارتونی، گیمپلی روان، و طراحی خلاقانه مراحل تمجید کردند، هرچند برخی از آنها بازی را کمی کوتاه دانستند.
این بازی یکی از محبوبترین اقتباسهای دیزنی برای کنسول PS1 باقی ماند. طراحی بصری نزدیک به انیمیشن، همراه با روند رشد شخصیت تارزان، باعث شد که بسیاری از کودکان دهه ۷۰ و ۸۰ شمسی با این بازی خاطراتی فراموشنشدنی داشته باشند.
بازی Tarzan نهتنها یک تجربه ماجراجویانه سرگرمکننده بود، بلکه کودکان را با مفاهیمی همچون هویت، تعلق، و مبارزه برای درستکاری آشنا میکرد.
Disney’s Tarzan PS1 یک بازی کلاسیک و خوشساخت در میان آثار لایسنسشده دیزنی بود. تجربهای ساده ولی پر از احساس، که با گرافیک زیبا، موسیقی تأثیرگذار، و داستانی جذاب، هنوز هم در دل بسیاری جای دارد.
بازی PS1 TARZAN DISNEYS
مورد | مشخصات |
---|---|
🆔 نام کامل بازی | Disney's Tarzan |
🧠 ژانر | پلتفرمر (Platformer) / اکشن-ماجرایی (Action-Adventure) |
🧒 رده سنی مناسب | E (Everyone) – مناسب برای همه سنین، بهویژه کودکان و نوجوانان |
🏢 توسعهدهنده (Developer) | Eurocom Entertainment Software |
🏢 ناشر (Publisher) | Disney Interactive / Sony Computer Entertainment |
📆 تاریخ انتشار | ژوئن 1999 (همزمان با اکران فیلم) |
🎨 سبک گرافیکی | دو و نیم بعدی (2.5D) – پسزمینه دوبعدی با شخصیتهای سهبعدی |
🔊 صداگذاری و موسیقی | برگرفته از موسیقی متن رسمی فیلم انیمیشن / بدون صداپیشگی دیالوگ کامل |
🕹️ گیمپلی | پلتفرمینگ سنتی، پرش، مبارزه با دشمنان، جمعآوری آیتمها |
📽️ میانپردهها | دارد – با کیفیت سینمایی کوتاه (الهامگرفته از فیلم) |
🎯 تعداد مراحل | 13 مرحله اصلی + چند مرحله مخفی و آموزشی |
🧭 ساختار بازی | خطی – هر مرحله بهترتیب طی میشود |
🧰 آیتمها و سلاحها | چاقو، انگور برای پرتاب، قلب برای افزایش جان، سیدیهای بازکننده ویدیوها |
👾 نوع بازی | تکنفره (Single Player) |
💾 امکان ذخیرهسازی | دارد – با استفاده از Memory Card پلیاستیشن |
📀 فرمت دیسک | CD-ROM (یک دیسک) |
🌍 زبان بازی | انگلیسی (منو و متنها) |
📏 حجم تقریبی فایل | ~300 مگابایت |
🕰️ مدت زمان برای اتمام بازی | حدود 2 تا 3 ساعت برای بازیکن عادی |
📊 درجه سختی بازی | متوسط – با سه سطح انتخابی (Easy – Medium – Hard) |
🚼 تبدیل شخصیت از کودک به بزرگسال: یکی از جذابترین بخشهای بازی، دیدن رشد تارزان است.
🦧 مبارزه با حیوانات جنگل: پلنگ، میمون مهاجم، مار و دشمنان انسانی مثل کلیتون.
🎵 موسیقی تأثیرگذار: شامل قطعاتی از Phil Collins با تنظیم جدید برای محیطهای مختلف.
🌳 محیطهای متنوع: جنگل، کمپ انسانها، غارها، مسیرهای درختی، و صحنهی نهایی در طوفان بارانی.
🔓 مراحل مخفی: با جمعآوری سیدیها، میانپردههای مخفی از فیلم باز میشوند.
بازی PS1 TARZAN DISNEYS
جنگل بیدار شد... خورشید تازه لبخند زده بود و لابهلای برگهای ضخیم درختان گرمسیری، نوری زرد و ملایم میتابید. نسیمی لطیف از میان شاخهها گذشت و پرندگان، همصدا با هم، سمفونی صبحگاهی را آغاز کردند. در دل این طبیعت وحشی و بیمرز، کودکی کوچک اما نیرومند، با پاهایی برهنه، از میان بوتهها عبور میکرد.
تارزان، پسرکی که نه در آغوش انسانها، بلکه در آغوش گوریلهای جنگل بزرگ شده بود، بیآنکه بداند سرنوشتش چه خواهد شد، در همان لحظه داشت زندگی را به سادهترین شکلش تجربه میکرد. همراه با دوست وفادارش، تورک (میمونی بازیگوش)، از درختی به درخت دیگر میپرید، انگار شاخهها خودشان راه را برایش باز میکردند.
او هنوز کودکی بیش نبود، با موهایی ژولیده و چشمانی پر از کنجکاوی. اما این کودک قرار بود روزی، پادشاه جنگل شود.
تارزان باید یاد بگیرد چگونه با جنگل یکی شود. این مرحله، مقدمهای است برای آموزش کنترل حرکات: پرش، دویدن، سُر خوردن روی شاخهها، گرفتن تاکها، و پرتاب انگور بهعنوان سلاح ابتدایی.
در داستان، تارزان هنوز با همه خطرات آشنا نیست، اما جنگل در حال آموزش دادن به اوست. گاهی سنگی زیر پایش لیز میخورد، گاهی مار کوچکی از شاخهای آویزان است، و گاهی پرندهای وحشی از آسمان شیرجه میزند. با هر بار زمین خوردن، بلند میشود. هر تاکی که میگیرد، قویتر میشود.
روز دیگری از راه رسید. صدایی عظیم و لرزان، جنگل را به لرزه انداخت. فیلها، غولهای صلحجوی جنگل، ناگهان به دلایلی ناشناخته، رم کرده بودند. تارزان در میانهی این هرجومرج گرفتار شد.
در این مرحله، بازیکن باید از میان پای فیلهای در حال دویدن فرار کند. صخرهها فرو میریزند، شاخهها شکسته میشوند و تارزان باید با تمام سرعتش بدود، بپرد، و از زیر تنهی درختان عبور کند.
در روایت، این اولین مواجهه جدی تارزان با خشم طبیعت است. اما او نه میترسد، نه عقبنشینی میکند. این تجربه، روح او را صیقل میدهد.
شب فرا رسید. صدای زوزهی بادی سرد، لابهلای درختان میپیچید. موجودی در تاریکی کمین کرده بود... سابور، پلنگ سیاه مرگبار، بیصدا اما خونخوار. تارزان، حالا که بزرگتر شده بود، باید از قلمرو خود محافظت میکرد.
در این مرحله، بازیکن باید سابور را در مبارزهای سریع و دشوار شکست دهد. پریدن روی شاخهها، پرتاب میوهها و در لحظهی مناسب حمله کردن، کلید پیروزی است.
در داستان، تارزان نخستین نبرد واقعی خود را با حیوانی درنده تجربه میکند. زخمی میشود، اما مغلوب نمیگردد. در چشم دوستانش، او حالا دیگر فقط یک کودک نیست.
صبح روز بعد، بوی عجیبی در هوا پیچید. تارزان برای نخستینبار بوی آتش و دود را حس کرد. موجوداتی غریبه پا به قلمرو او گذاشته بودند. موجوداتی که مانند او دوپا بودند... اما از جنس دیگر. انسانها آمده بودند.
در این مرحله، بازیکن وارد مناطقی با چادر، ابزار و تجهیزات مدرن میشود. باید از تلهها بگریزد، اشیای انسانی را بشناسد و مراقب خطراتی ناشناخته باشد.
در داستان، این فصل نقطه عطفی است. تارزان برای اولینبار حس میکند که شاید به دو دنیا تعلق دارد. احساس کنجکاوی، هیجان و نوعی ترس در دلش شعلهور میشود.
و ناگهان، همهچیز تغییر کرد... در میان آن غریبهها، دختری حضور داشت. جِین. با چشمانی روشن، قلبی مهربان، و روحی هنردوست. تارزان، بیآنکه بداند، مجذوب او شد.
در این مرحله، بازیکن باید جین را از خطراتی که جنگل برایش دارد نجات دهد: میمونهای مهاجم، مسیرهای لغزنده، و حیوانات وحشی. تارزان همچون قهرمانی ناپیدا، محافظ جین میشود.
در روایت، این لحظه آغاز پیوندی عمیق است؛ عشقی خاموش اما قدرتمند، میان انسانی متمدن و پسر جنگل.
جنگل بیدار شد... خورشید تازه لبخند زده بود و لابهلای برگهای ضخیم درختان گرمسیری، نوری زرد و ملایم میتابید. نسیمی لطیف از میان شاخهها گذشت و پرندگان، همصدا با هم، سمفونی صبحگاهی را آغاز کردند. در دل این طبیعت وحشی و بیمرز، کودکی کوچک اما نیرومند، با پاهایی برهنه، از میان بوتهها عبور میکرد.
تارزان، پسرکی که نه در آغوش انسانها، بلکه در آغوش گوریلهای جنگل بزرگ شده بود، بیآنکه بداند سرنوشتش چه خواهد شد، در همان لحظه داشت زندگی را به سادهترین شکلش تجربه میکرد. همراه با دوست وفادارش، تورک (میمونی بازیگوش)، از درختی به درخت دیگر میپرید، انگار شاخهها خودشان راه را برایش باز میکردند.
او هنوز کودکی بیش نبود، با موهایی ژولیده و چشمانی پر از کنجکاوی. اما این کودک قرار بود روزی، پادشاه جنگل شود.
تارزان باید یاد بگیرد چگونه با جنگل یکی شود. این مرحله، مقدمهای است برای آموزش کنترل حرکات: پرش، دویدن، سُر خوردن روی شاخهها، گرفتن تاکها، و پرتاب انگور بهعنوان سلاح ابتدایی.
در داستان، تارزان هنوز با همه خطرات آشنا نیست، اما جنگل در حال آموزش دادن به اوست. گاهی سنگی زیر پایش لیز میخورد، گاهی مار کوچکی از شاخهای آویزان است، و گاهی پرندهای وحشی از آسمان شیرجه میزند. با هر بار زمین خوردن، بلند میشود. هر تاکی که میگیرد، قویتر میشود.
روز دیگری از راه رسید. صدایی عظیم و لرزان، جنگل را به لرزه انداخت. فیلها، غولهای صلحجوی جنگل، ناگهان به دلایلی ناشناخته، رم کرده بودند. تارزان در میانهی این هرجومرج گرفتار شد.
در این مرحله، بازیکن باید از میان پای فیلهای در حال دویدن فرار کند. صخرهها فرو میریزند، شاخهها شکسته میشوند و تارزان باید با تمام سرعتش بدود، بپرد، و از زیر تنهی درختان عبور کند.
در روایت، این اولین مواجهه جدی تارزان با خشم طبیعت است. اما او نه میترسد، نه عقبنشینی میکند. این تجربه، روح او را صیقل میدهد.
شب فرا رسید. صدای زوزهی بادی سرد، لابهلای درختان میپیچید. موجودی در تاریکی کمین کرده بود... سابور، پلنگ سیاه مرگبار، بیصدا اما خونخوار. تارزان، حالا که بزرگتر شده بود، باید از قلمرو خود محافظت میکرد.
در این مرحله، بازیکن باید سابور را در مبارزهای سریع و دشوار شکست دهد. پریدن روی شاخهها، پرتاب میوهها و در لحظهی مناسب حمله کردن، کلید پیروزی است.
در داستان، تارزان نخستین نبرد واقعی خود را با حیوانی درنده تجربه میکند. زخمی میشود، اما مغلوب نمیگردد. در چشم دوستانش، او حالا دیگر فقط یک کودک نیست.
صبح روز بعد، بوی عجیبی در هوا پیچید. تارزان برای نخستینبار بوی آتش و دود را حس کرد. موجوداتی غریبه پا به قلمرو او گذاشته بودند. موجوداتی که مانند او دوپا بودند... اما از جنس دیگر. انسانها آمده بودند.
در این مرحله، بازیکن وارد مناطقی با چادر، ابزار و تجهیزات مدرن میشود. باید از تلهها بگریزد، اشیای انسانی را بشناسد و مراقب خطراتی ناشناخته باشد.
در داستان، این فصل نقطه عطفی است. تارزان برای اولینبار حس میکند که شاید به دو دنیا تعلق دارد. احساس کنجکاوی، هیجان و نوعی ترس در دلش شعلهور میشود.
و ناگهان، همهچیز تغییر کرد... در میان آن غریبهها، دختری حضور داشت. جِین. با چشمانی روشن، قلبی مهربان، و روحی هنردوست. تارزان، بیآنکه بداند، مجذوب او شد.
در این مرحله، بازیکن باید جین را از خطراتی که جنگل برایش دارد نجات دهد: میمونهای مهاجم، مسیرهای لغزنده، و حیوانات وحشی. تارزان همچون قهرمانی ناپیدا، محافظ جین میشود.
در روایت، این لحظه آغاز پیوندی عمیق است؛ عشقی خاموش اما قدرتمند، میان انسانی متمدن و پسر جنگل.
درون کمپ، در دل شب، سایهای آرام و پرراز، در میان چادرها حرکت میکرد. کلیتون، مردی با سبیلی نازک، چشمانی براق و اسلحهای همیشه آماده، با لبخندی مرموز بر لب، به نقشهای پنهان میاندیشید. او نیامده بود برای تماشای طبیعت یا مطالعهی گوریلها... بلکه آمده بود برای شکار.
با تارزان که کلید دسترسی به گوریلها بود، صمیمی شده بود. وانمود میکرد به حرفهایش گوش میدهد. اما در دل، هر حرکت تارزان را برای شناسایی مکان پنهان گوریلها ثبت میکرد.
وقتی تارزان در یک لحظهی تردید، جین و پدرش را به خانوادهی جنگلیاش معرفی کرد، کلیتون نقشهاش را کامل کرد. حالا میدانست گوریلها کجا هستند. و حالا وقت شکار بود...
صبح فردا، بوی دود در جنگل پیچید. صدای فریاد و شلیک گلوله، ساکنان سبز جنگل را در بهت فرو برد. گوریلها، یکییکی در دام افتادند. تلههای آهنی، طنابها، قفسها... همه برنامهریزیشده بود.
تارزان، با چشمانی وحشتزده، در حالیکه از میان مه و برگها میدوید، دید که چگونه خانوادهاش یکییکی به اسارت درمیآیند. تورک، در قفسی فلزی میکوبید. کالا با التماس فریاد میزد. حتی کرچک، در قفس، زخمخورده و غرق خون، آرام گرفته بود.
خشم تارزان، درونش طغیان کرد. تمام آنچه آموخته بود، حالا وقت استفادهاش رسیده بود. او دیگر پسر جنگل نبود، بلکه مردی با قلب حیوانات و قدرت درختان شده بود.
با بدنی زخمی و روحی شعلهور، تارزان به دل جنگل بازگشت. شاخهها، تاکها، پرندگان، حتی حیواناتی که پیشتر از او میگریختند، گویی حالا با او همصدا شده بودند.
او از درختی به درخت دیگر پرید، قفسها را یکییکی شکست. فیلها را آزاد کرد و آنها با خرطومهای قدرتمند، چادرها را واژگون کردند. میمونها از بالا، پرندگان از اطراف، و تارزان در مرکز میدان، چون رهبر ارتشی بیکلام، نبرد را رهبری میکرد.
کلیتون، که احساس خطر کرده بود، با تفنگش درون جنگل فرار کرد. اما تارزان به دنبال او بود... دیگر رحم نمیکرد.
باران، بیوقفه میبارید. طوفانی مهیب شاخهها را به هم میکوبید. در دل درختان بلند، صدای خشخش برگها، با صدای خشخش تفنگ کلیتون در هم آمیخته بود. هر دو شکارچی بودند. اما یکی برای حفظ، و دیگری برای کشتن.
تارزان در میان سایهها حرکت میکرد. کلیتون، با فریادهایش، جنگل را تهدید میکرد.
در اوج نبرد، شاخهای شکست، طنابی پاره شد... و در لحظهای تراژیک، خودِ کلیتون، در میان درختان، به دام طنابی که برای دیگران گذاشته بود افتاد.
در سکوت بعد از طوفان، صدای باران آرام گرفت. جنگل، دوباره نفس کشید.
صبح، آرام و طلایی بود. مه جنگل کنار رفته بود. پرندگان آواز میخواندند، و گوریلها آزادانه از شاخهای به شاخهای دیگر میپریدند.
جین، با کلاهی خیس از شب طوفانی، به درختی بلند خیره مانده بود. تارزان، همانجا ایستاده بود. دیگر نه در هیبت یک کودک، نه حتی یک انسان عادی، بلکه در قامت قهرمانی که هم به طبیعت تعلق داشت و هم به قلب او.
پدر جین آمادهی بازگشت به انگلستان بود. اما جین، با نگاهی آرام، چترش را بست، کفشهایش را درآورد، و به جنگل قدم گذاشت.
«من اینجایم، تارزان... با تو.»
و اینگونه، داستان پسری که با گوریلها بزرگ شد، با شجاعت، عشق، فداکاری و پذیرش سرنوشت، به پایان رسید. او نه انسان بود، نه حیوان. او پلی میان دو دنیا بود. شاه برگها. نگهبان جنگل.
پایان 🌿🦍❤️
بستن
*به
این نظر امتیاز دهید
*نام و نام
خانوادگی * پست
الکترونیک * متن پیام
|
فروش انواع لوازم کنسول بازی. گیم. لوازم التحریر. لوازم الکترونیکی .قطعات کامپیوتر و لپتاپ. اسباب بازی و .....به صورت عمده و خرده.
ارسال به شهر تبریز به صورت رایگان بوده و خریداران عزیز میتوانند بعد از تحویل کالا در درب منزل هزینه کالا را پرداخت کنند
ارسال به شهر های دیگر به چند روش باربری و پست سفارشی و پست معمولی امکان پذیر است
کمترین سفارش 30000 تومان بوده و سفارش بالای 1،500،000 هزار تومان به صورت رایگان به تمامی شهرها ارسال میشود